۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

عشق واقعی..!!!!!!!!!!!!!!


ای عشق  وجودم قلب من ای مجنون من زیبای من هر چه گویم بی حساب و بی کتاب،هیچ زبانی نتوان گفت ایجاز کار هر چه خوبی هر چه گویی هر چه نور با چه رازی من بگویم این شکوه.بر زبانم راه و جانم توشه ام قرآن و کارم نام تو هر لحظه  آید ای صدای نا تمام ای الله من خودم گفتم چو این درد زمان

حرف خودراباگفتن اين نوشته شروع می کنم: بنده ی آنم که دربند آنم.
شايدهرنوشته ای يک مقدّمه بخواهدلازم ديدم نوشته ای مقدم جاری کنم تا مقدمه ای هميشگی باشد.
درد زمانه
وقتی دست به قلم بردی خلق کردی آنچه راکه معبود در نظرداشت.شايدقلم بشتر فهمدمراتاانسان!چه زمانه ای است که ازدوری برگ های بهاری ديگردررويش گل های سرخ همنشينی نبينی!چه فقدانی است که اگرسرمحبت نهی گويند ابلهی اگردست محبت کشی گويند پرپری وچه اميدی جزوقت ملاقات جزتاريکی به نور جز وقت عشق بازی خدابابندهايش. هرشنونده ای شايد نشنودحرف تکراری ولی وقتی سر دل بازکند می فهمی تاريکی رادردل ساييده وجان به گناه شسته آيادر پرتگاه افتادن تکرار نيست....؟؟!!ای زمانه توسخن بگو بااين بلبلان بی صدا که فخر محبت فروشند بههر بی سرو پايي.دربدخلقی سرمای زمستان در آرامش خواب و درخنده های بدون تکرار خود آياجايگزين نمی يابي؟؟؟!!کيست به اين درد رسد که يتيم محبت می خواهدنه ثروت؟؟!!!اين همه سخن ور،شاعر،خواننده،عاشق و .....کيست رسدبه اين علت که بی علت گذرمی کنيم ولی با منّت...!کاش فصلی فرارسدکه وجودخودخواهی به خدا خواهی تبديل شودکه اين موجود دوپادرک کندهر چه برای خدا خواهی آن شود و هر چه بر عليه خود خواهی به اذن خدا نشود.هروقت زمان سروروشادی رسدهمه در صف اوّل قرارگيرند ولی چراديدار يار راچنين نبينند؟!
















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر